دیروز داشتم تو آشپزخونه ، کار میکردم... اومده رو مبل میره بالا و پایین میگه : دای ...دای موقع خواب بود ، گقتم سلنا جون به بابا شب بخیر بگو بریم بخوابیم(موقع خواب میشه ، میگم واسه بابا بوس بفرست بریم ، این کار رو هر چند وقت یکبار که پیش میاد میکنه )، خودکار بدون اینکه چیزی بگم ، واسه باباش بوس فرستاد و بابای کرد ....وای مردیم از ذوق...خوشمزه مامان ظهری هم رفته بودم از خونه سیمین جونش بیارمش ، داشتن آش میخوردن، به سیمین میگه :-با اشاره- بیام روی پاهات بشینم که آش بخورم، به باباش هم میگه بیام بشینم رو شکمت بازی کنم... برفی مامانی، دونه مامان، جوجو مامان، دونه انار مامان یک بوس بده ...